پژوهشی در نسبت دین و عرفان


مـقـدمـه

1ـ تعریف اسلام و عرفان

     در مقایسه دین و عرفان، آنچه مورد نظر است، مقایسه دین اسلام، با عرفان اسلامى است. در یک مطالعه و بررسى دقیق مى‏خواهیم میزان وحدت و تشابه یا تفاوت و تباین آن دو را، معلوم سازیم. براى اجتناب از خلط مطالب و نیز براى رعایت گنجایش نوشته و بیش از همه به خاطر اهمیت مقایسه این دو در وضع کنونى کشورمان، مقایسه آن دو را، با قید و حدّ مذکور آغاز مى‏کنیم.

     براى اینکه محدوده و مبناى کار بیشتر روشن شود، از توضیح دو موضوع زیر ناگزیریم:

     ــ تعریف اسلام

     ــ تعریف عرفان اسلامى

1ـ1 ـ تعریف اسلام

     اسلام دینى است که بر سه اصل اساسى زیر استوار است:

     ـ توحید

     ـ نبوّت

     ـ معاد

     بنابر اصل توحید، آفریدگار، فرمانروا و معبود جهان هستى، جز «اللّه» نیست، «لااِله اِلاّاللّه». و هرگونه اعتقادى به شریک و خداى دیگر در سراسر قرآن کریم خطا، انحراف و تنها گناه نابخشودنى تلقى شده است.

     و این خداى واحد خدایى است، عالم، قادر، حىّ، مرید، سمیع و بصیر، به دور از صفت مخلوقات که «لَیسَ کمِثْلِهِ شئٌ» و ««لم یکن له کفواً احد» و آنچه از توحید فهمیده‏‌اند، همین یگانگى و نداشتن شریک در کار آفرینش و در شایستگى پرستش و اطاعت است.

     بنابر اصل نبوّت، آفریدگار، براى هدایت بندگان و امداد و تکمیل قواى ادراکى ایشان، و براى تأمین سعادت مادّى و معنوى آنها، پیامبرانى را از جنس خودشان، برمى‏‌انگیزد تا اوامر و قوانین او را ابلاغ کرده، مردم را از گمراهى و دنیازدگى نجات بخشند.

     عامّه مسلمانان، در تعیین مصداق نبوّت، یعنى کسى که به عنوان پیامبر مبعوث شود، هیچ پیش شرطى را، لازم نمى‌‏دانند. تنها عامل تعیین‌‏کننده، اراده و انتخاب الهى است: «یخْتصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یشاء»

     نزول وحى نیز معمولاً به این صورت بوده است که جبرئیل متن آیات را عیناً به زبان عربى، براى پیامبر تلاوت مى‌‏کرده و پیامبر نیز با شنیدن آیات، آنها را به خاطر سپرده، به مردم ابلاغ مى‏کرد. کاتبان قرآن نیز عیناً همان جملات را ضبط مى‌‏کردند.

     زبان و بیان قرآن، صریح و مبین است، و مسأله محکم و متشابه، مسأله دیگرى است که به زبان قرآن مربوط نیست.

     این پیامبران به حفظ و عنایت الهى معصومند و در ابلاغ خطا نمى‌‏کنند و نمى‌‏توانند چیزى از وحى کاسته، یا بر آن بیفزایند.

     دین اسلام، دین خاتم و کاملى است که همه قوانین و احکام و حلال و حرام در آن بیان شده و تا دنیا دنیاست، داراى ارزش و اعتبار است.

     و بنابر اصل معاد، انسان‌‏ها بر اساس اعمال و رفتار خود در این دنیا، در دنیاى دیگر پاداش یا کیفر مى‌‏بینند. هر کس ذرّه‏‌اى رفتار نیک یا بد داشته باشد، پاداش یا کیفرش را خواهد یافت.

     و انسان، در اصل به منظور خلافت الهى از خاک آفریده شده، و با همسرش در بهشت جاى داشته است که به خاطر تخلّفى ناشى از فریب شیطان، هبوط کرده و گرفتار زندگى دنیوى شده است. در حیات دنیوى باز هم لطف و عنایت حق رهایش نکرده، انبیا را براى راهنمایى وى فرستاده است. هر که از فرمان‌‏هاى الهى پیروى کرده و عصیان نورزد، به بهشت موعود بازگشته، تا ابد متنّعم خواهد شد. و هر که نافرمانى کند و آیات ‏الهى را باور نکند، سرنوشتش سوختن در آتشى جاویدان خواهد بود.

     معاد، جسمانى است و دلیلش قدرت خداوند است که مى‌‏میراند و زنده مى‌‏کند. در قرآن کریم آمده است که:

«براى ما نمونه‌‏اى آورده، آفرینش خود را فراموش کرده، گفت: چه کسى مى‏‌تواند این استخوان‌‏هاى پوسیده را زنده کند؟ بگو: همان کسى که آن را نخستین بار آفریده بود، مى‏‌تواند دوباره زنده‏‌اش گرداند».

     و متکلمان، معاد مدلول قرآن را تنها معاد جسمانى مى‌‏دانند.

     لذت در بهشت و عذاب در جهنم، از آیات متعدد قرآن به سادگى قابل فهم است. لذت‌ها مربوط به خوراک و پوشاک و اسباب تجمّل و حور و قصور و غلمانند و عذاب و دردها نیز؛ از قبیل سوختن در آتش، به گلو ریختن آب داغ و بدبو، به زنجیر گران بسته‏ شدن و از میوه درخت زقّوم خوردن و «شوب حمیم نوشیدن».

     این اطاعت و فرمانبردارى نیز، چیزى است در حد توان همه انسان‌‏ها. و اگر کسى توان انجام مواردى از تکالیف را نداشته باشد، از او ساقط مى‌‏شود. شریعت اسلام یک شریعت بى‌‏دردسر است و جاى هیچگونه حرجى در آن نیست.

     انسان تا دوران بلوغ مکلّف نیست و پس از بلوغ مکلّف به انجام تکالیف محدود شبانه‌‏روزى و سالانه است. بعضى از تکالیف نیز تنها در شرایط خاصى واجب مى‌‏شوند؛ مانند زکات که مشروط است به اینکه درآمد به حّد نصاب برسد یا حج که مشروط به استطاعت است و جهاد که شرایط خاص فقهى خود را داد.

2ـ1 ـ تعریف عرفان اسلامى

     عرفان در اصل بر این اساس استوار است که جهان و کل هستى، دو رویه دارد؛ رویه‌‏اى در آن سوى ادراکات ظاهرى ما که حقیقتاً هست، و هیچ‌گونه کثرتى نیز در آن نیست؛ و رویه‏‌اى رودررو با ادراکات ظاهرى ما که حقیقتاً موجود نبوده، بلکه ظهور و نمود و جلوه‌‏اى متکثّر و متنوّع، از آن حقیقت واحد است.

     این دیدگاه، بر اصول و مسائلى استوار است که اهمّ آنها عبارتند از:

ــ وحدت وجود

     وحدت وجود و اصالت همین وجود واحد، یعنى همه هویت‌‏هاى دیگر، تنها نمودهاى وهمى بوده و همگى از شؤونات و جلوه‏‌هاى آن وجود واحدند. این اصل که از بدو پیدایش تصوف، با تعبیرهاى گوناگون مطرح مى‌‏شد؛ از همان آغاز با دو مشکل عمده روبرو بود؛ یکى شطحى ‏بودن موضوع و دیگرى ناسازگارى با تعالیم اسلام.

     اما شطحى بودن آن، یعنى در حوزه عقل و اندیشه ما قابل تصور و تصدیق نبودنش، از طبیعت موضوع سرچشمه داشت که اصولاً معارف خاص عرفانى، یعنى معارف شهودى، در حوزه عقل و اندیشه قرار نمى‌‏گیرند و براى رسیدن به آنها بصیرت باطنى لازم است. این بصیرت نیز، جز با عبور از مرز ادراکات ظاهرى و هویت شخصى امکان‏‌پذیر نیست.

     و اما ناسازگاریش با تعالیم اسلام، در این است که در تعالیم اسلام، خدا و خلق از هم جدایند و خداوند آفریدگار مخلوقات است؛ در حالى که در تصوف، عالم ظهور حق است و به یک معنى عین حق است.

ــ نزول و صعود وجود

     از دیدگاه عرفا، حقیقت هستى بر اساس حرکت و میل حبّى، مراتب مختلفى از تنزّلات را پیموده و به انسان مى‌‏رسد. سپس از انسان و در انسان، صعود آغاز مى‌‏شود و از همه مراتب گذشته به مبدأ اصلى مى‏‌رسد. این نزول و صعود، در دو قوس متقابل انجام مى‌‏پذیرد: قوس نزولى و قوس صعودى.

ــ سلوک و مجاهده

     انسان در بازگشت، فاصله‏‌اى را از عالم فرق و کثرت تا عالم جمع و توحید مى‌‏پیماید که این فاصله «طریق» است و آداب آن، «طریقت»؛ انسان، سالک است و مقصد نهایى، «حقیقت». وصول سالک به حقیقت و فنایش در آن، اگر از طریق جذب و عنایت الهى نباشد، نیازمند مجاهده و ریاضت اوست.

     انسان، تنها پدیده‌‏اى است که بالقوّه، همه جهان است. یعنى در وجود انسان امکان آن هست که از صفر تا بى‏‌نهایت گسترش یابد؛ از جمادى تا خدایى. انسان به دلیل آنکه وجودش «کون جامع» است، به تنهایى مظهر آن حقیقتى است که جهان با کلیت خود،مظهر آن است. جهان در مجموع، یک انسان است و انسان به تنهایى یک جهان.

ــ فـنـا

هیچکس را تا نگردد او فنا

 نیست ره، در بارگاه کبریا

گرچه آن «وصلت» بقا اندر بقاست

 لیک در اوّل فنا اندر فناست

چیست معراج فلک؟ این «نیستى»

 عاشقان را مذهب و دین، نیستى


     انسان در حال عادى در عالم «فرق» است. او در چنین حالتى تنها وسیله معرفت و ادراکش حواس و عقل است. و حواس و عقل، جز با رویه ظاهرى هستى، تماس ندارند. و چون رویه ظاهرى کثرت دارد و متفرّق است عقل و اندیشه و حس نیز، بر اساس همین کثرت تنظیم مى‌‏شود.از نظر حس و عقل، هویت‌‏ها همگى خودشان هستند و اصیلند. امّا وقتى که در اثر جذبه و عنایت، یا سلوک و مجاهده، انسان سالک به مقام «جمع» برسد، به معرفت شهودى دست مى‏‌یابد و در رویه دیگر هستى قرار مى‌‏گیرد که در آنجا هیچگونه کثرتى نبوده و از هویت‌‏ها و تعین‌‏هاى متعدد و متنوع خبرى نیست. از جمله هویت و تعین خود سالک نیز، نابود شده و حجاب خودى، از میان برمى‌‏خیزد. امّا این نیز مسأله‏‌اى است که با عقل و اندیشه، نه قابل تصور است و نه شایسته تصدیق.

 

پژوهشی در نسبت دین و عرفان