تاریخ تحلیلی - انتقادی فلسفه اسلامی


مقدمه

 

مجموعه‌ای که با عنوان «تاریخ تحلیلی- انتقادی فلسفه‌ی اسلامی» تقدیم می‌شود، نخستین گامی است که در این زمینه برداشته می‌شود. به‌همین دلیل امکان دارد که با کاستی‌های زیادی همراه باشد. اما چنان‌که نمی‌توان انسان را به دلیل امکان خطا، از تفکر بازداشت، نیز نباید، به‌خاطر امکان خطا و کاستی، راه تحلیل و نقد را بست.

اما دریغا که در جامعه‌ی سنتی به دلایلی، گام‌های نخست گذشته را به گام آخر و همیشگی تبدیل نموده و نیازی به نقد و ارزیابی نمی‌بینند. در نتیجه، در  جامعه ای اینچنین افکار پیشینیان سال‌ها و قرن‌ها، با تمام حرمت و قدرت بقا و دوام یافته و راه نوآوری و توسعه بسته می‌شود.

سال‌ها است جامعه‌ی ما به این مهم پی برده است که باید درعرصه علوم انسانی، تحول یافته و دست به ابداع و نوآوری بزند. اما چنین آرزوهایی به‌دلایلی نتیجه‌بخش نبوده و نخواهد بود.

من تنها، به دو مورد از این دلایل اشاره می‌کنم:

یک- نداشتن مسأله. از الفبای پژوهش آن است که نخست، باید «مسأله» داشته باشیم. مسأله یعنی چه؟ برخی به خاطر ارتباط با مراکز علمی کشورهای پیشرفته، این را شنیدهاند که پژوهش باید مسأله محور باشد، اما معنای این جمله را مخصوصاً در حوزه‌ی علوم انسانی درست در نیافتهاند! زیرا تلقی همگانی از معنای مسأله‌محوری، این است که پژوهش موضوع‌محور نباشد، یعنی مثلاً درباره‌ی کل فلسفه به‌عنوان یک موضوع، پژوهش نکنیم، بلکه پژوهش را در مسائل آن، مانند علیت، اثبات واجب، مقولات ده‌گانه و غیره، انجام دهیم! درحالیکه «مسأله» به این معنا نیست. مسأله در حوزه‌ی پژوهش یعنی، مجهول، مشکل، بنبست و ابهام.

«مسأله» چگونه پدید میآید؟ مسأله فرزند نقد است. با نقد است که کاستی نظریههای موجود آشکار میگردد. با نقد و بررسی معلوم میگردد که فلان نظریه، در فلان‌جا و فلان قسمت، به بنبست میرسد و مشکل را حل نکرده و به مجهول ما پاسخ نمیگوید. همین بن‌بست و مشکل حل‌نشده و مجهول بی‌پاسخ، مسأله‌ی جدی ما می‌گردد. اینجا است که محققان دست به‌کار می‌شوند، تا آن نظریه را اصلاح و تکمیل کرده و یا نظریه‌ی دیگری را به‌جای آن، سامان بخشند، تا این بن‌بست باز شده و مشکل و مجهول ما، حل شده و پاسخ یابد.

دو- داوری. اگر پیش از تعیین مسأله، انتظار داوری داشته باشیم، نه تنها پژوهش و نظریهپردازی را به بازی گرفتهایم، بلکه عملاً دانسته و ندانسته راه نقد را نیز بستهایم! مثلاً اگر یافتههای گالیله و نیوتن را، به داوری و ارزیابی طرفداران متعصب بطلمیوس و ارسطو می‌سپردند، نتیجهی ارزیابی و داوری آنان، پیشاپیش معلوم و روشن بود! سهروردی را به داوری سپردند، نتیجهی آن چه شد؟ آیا تشویق کردند یا...؟ اگر ملاصدرا را هم به داوری می‌سپردند، همین میشد.

داوری در حاصل پژوهشها و نظریهها، یک امر ضروری است، اما در جاییکه کاستی را شناخته و مسأله را مشخص کردهاند. در نتیجه هر کس کاری کند که یک مسأله‌ی علمی حل شود، کارش مورد تقدیراست.

اما آیا عدهای که صادقانه یا به طور مصلحتی، بر این باورند که آنچه داریم، بیعیب و نقص است و تاکنون هم کاری در نقد و ایجاد مسأله نکرده-اند، حق دارند که به داوری دیدگاهی بنشینند که دم از کاستی و مسأله میزند؟

تاریخ تحلیلی - انتقادی فلسفه اسلامی