عرفان عملی


پيش گفتار

 

راهي ست راه عشق، كه هيچش كناره نيست                              آنجا جز آنكه جان بسپارند، چاره نيست

هرگه كه دل به عشق دهي، خوش دمي بود           در كار خير حاجت هيچ استخاره نيست

او را به چشم پاك توان ديد، چون هلال                                   هر ديده جاي جلوه ي آن ماه پاره نيست

فرصت شمر طريقه ي رندي، كه اين نشان             چون راه گنج، بر همه كس آشكاره نيست!

(حافظ)

سالها پيش كتابي در عرفان نظري نگاشتم كه با همين نام در دسترس علاقه مندان قرار گرفت. اين كتاب در آموزش عرفان نظري است. درباره ي عرفان عملي، چيزي ننوشته بودم، جز كتابي كه به سفارش يك مركز نوشتم و در سال 1383 منتشر شد. اين كتاب قرار بود كتاب درسي دانشگاه ها باشد، اما يكي دو سال بعد به دلايلي آن را كنار گذاشتند. مدتها در انديشه ي آن بودم كه با سليقه ي خود چيزي در اين باره بنويسم، اما در اين كار امروز و فردا مي كردم.

در اين ميان با كسي آشنا شدم كه به عرفان علاقه مند بود (مهندس مرتضي جورابچي). به ايشان انس گرفتم. همين دوستي و رفت و آمد زمينه را براي نوشتن اين كتاب فراهم آورد. از حدود دو سال پيش نگارش اين كتاب را به صورت درسهاي جداگانه آغاز كردم. روزهاي دوشنبه يا جمعه در منزل اين دوست نوشته ها را بازخواني مي كرديم. تابستان 1388 تصميم گرفتم كه اين كار را به ياري خدا به پايان برم. درسهاي اين كتاب با ياد عارف گمنامي معروف به كربلائي (رحمت اله ، قربانعلي) كه دوستم جورابچي مدتها با او بوده است، همراه بود. نكته هايي از ايشان در اين كتاب به طور متفرقه نقل شده است. به هر حال، من اين نوشته را حاصل همراهي اين دوست و همت آن درويش ناشناخته مي دانم. البته ناشناختگي براي عارفان راستين يك امر كاملاً معمولي است. چنان كه تجربه ها و حقايق عرفاني از اسرارند، وجود واصلان و كاملان نيز از اسرار است. مرحوم كربلائي خود، بارها مي گفته است كه: مردان خدا هر چه رسيده تر اند مخفي تر اند! آري! چنان كه حقيقت ناب از دسترس همگان به دور است، مردان به حقيقت رسيده نيز در دسترس همگان نخواهند بود. اينان بايد پنهان بمانند، خواه در حجاب بدنامي، يا در پناه گمنامي و يا در پوششي از جنون.

آن يكي مي گفت: خواهم عاقلي                                             مشورت آرم بدو در مشكلي

آن يكي گفتش كه: اندر شهر ما                                              نيست عاقل، غير آن مجنون نما!

بر نئي گشته سواره نك فلان                                                 مي دواند در ميان كودكان!

گوي مي بازد به روزان و شبان                                              در جهان، گنج نهان جان جهان!

صاحب راي است و آتش پاره اي                                          آسمان قدر است و اختر باره اي

فرّ او كروبيان را جان شدست                                                او در اين ديوانگي، پنهان شدست

گر تو را باز است آن ديده ي يقين                                          زير هر سنگي، يكي سرهنگ بين!

پيش آن چشمي كه باز و رهبر است                                        هر كليمي را گليمي در بر است!

(مولوي، مثنوي)

 

من كربلائي را نديده بودم، از دوستم خواستم مختصري از او بگويد و او چنين گفت:

كربلائي از يك خانواده ي متمول يكي از روستاهاي گيلان بود كه از جواني به اقتضاي استعداد و اهليت، با شور و شوق تمام، به دنبال سير و سلوك رفته بود. او با مرگ پدر دارائي اش را به ارث برد. اما همه ي آن را به اين و آن بخشيد و غرق در عوالم سير و سلوك شد. وي در جستجوي مردان خدا، سالها آواره ي شهر و ديار بود. كربلائي مي گفت كه در دوران آوارگي، كه از روستايي به روستاي ديگر مي رفتم، پيرمرد عصا به دستي را ديدم كه بار سنگيني داشت. طبق معمول با اصرار بار او را از دستش گرفتم و از همراهان جوانم عقب ماندم كه با اين پير همراه باشم. اين پيرمرد پس از احوالپرسي گفت: تو اين روزها ختم ياسين مي كني. هرگاه كه به آيه ي «سلام قولاً من ربّ رحيم»  برسي، توفق كن و در آنجا حاجتت را بخواه. گفتم:‌ چه حاجتي؟ گفت: تو به دنبال كتابي هستي كه چيزي درك كني، به زودي مي رسي. گفتم: تو كه هستي كه اينها را مي داني؟ گفت: فكر نمي كني كه او در لباس همچو مني باشد؟ سپس با اصرار بارش را از من گرفت و به من گفت:‌ برو كه به دوستانت برسي! من بي اختيار رفتم و به دوستانم رسيدم، ديري نكشيد كه پشيمان شدم و به سوي آن پيرمرد برگشتم، اما پيدايش نكردم. او بارها افسوس مي خورد كه چرا اينهمه به دنبال كتاب بودم؟ بايد از خود مردان الهي بهره مي گرفتم.

كربلائي از سال 1368 به زادگاهش بازگشته و در خانه ي پدري ساكن شد. زلزله ي شمال اين خانه را خراب كرد. مدتي در چادر زندگي مي كرد، تا آنكه با كمك دوستان، در خانه ي كوچكي ساكن شد. در اين خانه به روي كساني كه به ديدارش مي رفتند، باز بود. بيشتر اوقاتش را با سكوت مي گذرانيد و با همه كس وارد گفتگو نمي شد. سرانجام در سال 1383 دار فاني را بدرود گفت، كه خدايش بيامرزاد.

اين نوشته در دو بخش تنظيم شده است:

بخش اول كلياتي درباره ي عرفان عملي و نقش و جايگاه انسان است.

بخش دوم مقامات و منازل سلوك را در بر دارد كه با سليقه‌ي حقير تنظيم شده است. نكته‌هاي اساسي ديدگاه خود را درباره‌ي عرفان عملي در پايان بخش اول خواهم آورد، ان‌شاء‌الله.

یادآور می‌شوم که این اثر، نسبت به نوشته‌‌های دیگر امتیازاتی دارد، از جمله:

1- بسیاری از مسائل و مباحثی را که پیشینیان نیاورده‌اند، ما آورده‌ایم. همانند بسیاری از نشانه‌های قرار گرفتن انسان در مقامات و منازل مختلف و اختلاف بنیادی مقامات سلوکی با احوال و اوصاف اخلاقی و ... .

2- همه عرفان‌های عملی با سبک «منازل السائرین» خواجه عبدالله انصاری تنظیم شده که همگی تنها به منازل و مقامات سفر اول سلوک پرداخته‌اند. اما در این اثر در حد امکان کوشیده‌ایم درباره سفرهای دوم و سوم و چهارم سالکان نیز بحث‌هایی داشته باشیم.

3- نوشته‌های دیگر به مشکلات و مسائل پیش از سلوک انسان‌ها که در عالم عرفان بسیار مهم هستند، نپرداخته‌اند. ما در این‌باره نیز بحث‌های مفصلی داریم که در بخش دوم این اثر چندین فصل را به آن اختصاص داده‌ایم.

4- در این اثر علاوه بر بیانات معروف و رایج عرفای مشهور از نکته‌سنجی‌های صاحبدلانی که رنج راه کشیده، اما چندان شناخته شده نیستند نیز فراوان بهره گرفته‌ایم.

5- در این اثر نکات متعددی آورده‌‌ایم که دستاورد تلاش‌ها و دقت‌های این بنده ناچیز می‌باشند. این نکته‌ها در روشن کردن بسیاری ابهامات عالم سلوک سودمند خواهند بود.

به هر حال اين مجموعه با اين انگيزه پيش‍‌كش مي‌گردد كه:

- اگر درسي از بزرگان آموخته باشم، از ياد نبرم و به ديگران انتقال دهم.

- اگر به نكته‌اي رسيده باشم، به زير خاكش نبرم.

يكي كرد در خاك گنجي نهان                                    بدو گفت كار آگهي كاي فلان

به صد سعيش از خاك كردند دور                               تو بازش به خاك اندر آري به زور

اگر هوشمندي و دانشوري                                        نبايد كه بگذاري و بگذري

جهان بهر ما گر چه آراستند                                      ز ما و تو چيز دگر خواستند!

                                                                                                            (بسمل شيرازي)

با التماس دعا، خاك پاي اهل دل؛ سيد يحيي يثربي

12/7/1388 برابر 15 شوال 1430 تهران

عرفان عملی